تنهایی0012
شنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۳، ۰۶:۵۴ ق.ظ
تو به من خندیدی!و نمیدانستی،من به چه دلهره ای سیب را از دست بچه ی همسایه دزدیدم...باغبان از پی من تند دوید،سیب را دست تو دید،غضب الود به من کرد نگاه،سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک..وتو رفتی وهنوز،سالهاست که در گوش من ارام ارام،خش خش گام تو تکرار کنان،می دهد ازارم ومن اندیشه کنان،غرق این پندارم ک چراااا..خانه کوچک ما سیب نداشت!
۹۳/۰۳/۲۴