تنهایی 0029
هرشب موقع خواب،عکس قاب شده اش را گرد گیری می کنم...
اما از آن روزی که رفته..عجیب دلم غبار گرفته است ...
اما....اما تو خودت را اذیت نکن،می دانم.....
از دست قاب خالی کاری بر نمی آید...
عکسش را نگاه میکنـم....
آخ کــــه ایــــن عکـــس پیـــر نمیشـــود،امـا....اما پیـــــــرم میکنــــد...!
آهای...آهای قاب عکس با توام...
تــمام زخم هایــم مـرهمـش لـب هــای ِ تــوست بـوسه نـمی خواهــم....
فـقـط با من حرفــی بـــزن …
آخ ... آخ که چقد خسته ام.....
دلم کمی نوازش میخواهد....نوازش کسی ک بگوید..ک بگوید..هیچ چیز نگوید!فقط باشد...!
آهای .... آهای روزگار این بار با توام... با من خوب تا نکردی ...
اما...اما دمـت گـــرم منوخوب تا کردی. صدامو میشنوی....؟؟
دلم پُــــــــــر است
پُــــــــــر پُــــــــــر پُــــــــــر
آنقــــــدر که گاهی اضافه اش،از چشمانم می چـــــکد !!